اپیزود دهم: پوپولیسم

لقب پوپولیست در نقاط مختلف دنیا با گروه‌های بسیار متفاوتی پیوند خورده. پوپولیسم چیزیه که در اروپا به احزاب دست راستی نسبت داده می‌شه و در آمریکای جنوبی به جنبش‌های چپ‌گرا. یا احتمالا شنیدید که اغلب رسانه‌های آمریکایی روی کار آمدن دونالد ترامپ رو به طغیان پوپولیستی محافظه‌کاران در آمریکا نسبت می‌دن. اما چطور یک اصطلاح سیاسی می‌تونه این چنین دامنه‌ی وسیع و متنوعی از طیف‌های سیاسی رو در خودش جا بده؟

نکته اینجاست که پوپولیسم بیشتر از اونکه یک ایدئولوژی سیاسی باشه، یک استراتژی سیاسیه. استراتژی که مبنای اون برانگیختن توده‌های مردم علیه به اصطلاح نخبگان فاسد در جامعه است. پوپولیست‌ها با این روش مهار اعتراضات در جامعه رو به دست می‌گیرن و با اون به موفقیت‌های سیاسی می‌رسند.

در حالی که به نظر می‌رسه پوپولیسم در گوشه گوشه‌ی دنیا رو به فزونیه و روز به روز سیاست‌مدارانی که این استراتژی رو پیش می‌گیرند بیشتر می‌شه، فکر کردم که وقت خوبیه تا قدری کنج‌کاوی کنیم و سر از مکانیزم این استراتژی سیاسی در بیاریم.

 

یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۸ است و این اپیزود دهم پادکست مختصر و مفیده. من اردشیر طیبی هستم.

 

پوپولیسم واژه‌ی تازه‌ای نیست، اما در سال‌های اخیر بیشتر از هر زمان دیگه‌ای در گفتمان‌های سیاسی و رسانه‌ها به گوش‌مون خورده. اگر چه پوپولیسم یک پدیده‌ی سیاسی رو به رشده اما به نظر می‌رسه که بیشتر به عنوان یک مد رسانه‌ای تازه ازش استفاده می‌شه و کمتر اشاره به معنای واقعی خودش داره و همین باعث شده که مخاطبین قدری در مواجهه با این کلمه دچار سوءتفاهم بشن. از کمپین برنی‌سندرز برای انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶ گرفته تا برخواستن احزاب راست افراطی در اروپا همه و همه توسط رسانه‌ها به پوپولیسم ملقب می‌شن و خوب این بازی رسانه‌ای این سوال رو ایجاد می‌کنه که پوپولیسم واقعا چیه؟

 

پوپولیسم رو می‌شه اینطور تعریف کرد: یک جهان‌بینی سیاسی که جامعه رو به دو گروه مردم و نخبگان تقسیم می‌کنه. از این گذشته، پوپولیسم منادی اینه که سیاست‌های جامعه باید مبتنی بر اراده‌ی مردم باشه. البته «مردم» در دیدگاه پوپولیست‌ها می‌تونه مفاهیم مختلفی داشته باشه. از نظر برخی پوپولیست‌ها مردم یعنی حاکمیت، از نظر برخی دیگه مردم یعنی توده‌ها و برخی هم مردم رو مترادف ملت در نظر می‌گیرند.

وقتی پوپولیست‌ها از حاکمیت صحبت می‌کنند منظورشون مردم و فقط خود مردمه و نه نخبگان. توده‌ها هم که یعنی گروهی از افراد که در یک طبقه‌ی اجتماعی قرار دارند و ملت هم یعنی کسانی که هویت جغرافیایی یکسانی دارند. هر چقدر هم که معنای «مردم» در دیدگاه‌های پوپولیستی با هم فرق داشته باشه، معنای نخبگان فاسد قطعیه. نخبگان فاسد کسانی هستند که در مقابل مردم ایستادند. حالا این می‌تونه اشاره به طبقه‌ی سیاسی حاکم یا رسانه‌های جریان اصلی باشه و یا افراد ثروتمند جامعه.

در جهان‌بینی پوپولیستی، اجزای مختلف نخبگان جامعه در تعامل با هم دیگه تلاش می‌کنند که یکدیگر رو سر پا نگه دارند. مثلا ثروتمندان معمولا به عنوان حامیان نخبگان سیاسی در نظر گرفته می‌شن و نخبگان سیاسی هم حامیان ثروتمندان در مقابل اراده‌ی مردم.

این به نوعی هسته‌ی اصلی پوپولیسمه و همون چیزیه که ژان‌-ژاک روسو، فیلسوف قرن هجدهمی بهش volonté Générale یا اراده‌ی عموم می‌گفت. روسو از این اصطلاح برای توصیف توانایی عموم مردم در اتحاد و ایجاد تغییر در راستای منافع خودشون به عنوان یک گروه استفاده می‌کرد.

از دل همین عموم مردم هم بود که رهبران کاریزماتیک و پوپولیست سر بلند کردند. رهبرانی که اولا توانایی این رو داشتند که بتونن اراده‌ی عموم رو تشخیص بدن و همچنین جامعه‌ای از افرادی درست کنند که در این گفتمان هم‌نظر باشند.

در سراسر دنیا جنبش‌های پوپولیستی از هر دو جناح چپ و راست به طور فزاینده‌ای دارند توجهات رو به سمت خودشون جلب می‌کنند.

اما با اینکه جنبش‌های پوپولیستی در بسیاری از مشخصات با هم مشترک هستند، اما در بستر ایدئولوژی‌های سیاسی بسیار متفاوتی خودشون رو نشون می‌دن. این یعنی در نهایت جنبش‌های پوپولیستی با هم دیگه تفاوت‌های قابل توجهی دارند. وقتی در نقاط مختلف دنیا به ایدئولوژی‌هایی که پوپولیسیم بهشون چسبیده نگاه می‌کنیم این تفاوت‌ها آشکارتر هم می‌شن. از سوسیالیزم پوپولیست‌های چپ‌گرا تا ملی‌گرایی پوپولیست‌های راست‌گرا این طیف گسترده‌ست.

به طور مثال در همین آمریکای قرن بیست و یکم می‌شه اهمیت و تاثیر ایدئولوژی میزبان جنبش‌های پوپولیستی رو به خوبی مشاهده کرد.در پس بحران و رکود اقتصادی بزرگ سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ دو جنبش پوپولیستی سربلند کردند. یکی جنبش اشغال وال‌استریت و دیگری جنبش تی‌پارتی.

در یک نگاه سطحی، هر دوی این گروه‌ها شباهت‌هایی با هم دارند. هر دو در نتیجه‌ی بحران اقتصادی و در اعتراض به سیاست‌های دولتی که منجر به این بحران شد پدیدار شدند و با شعار حمایت از مردم آمریکا راه خودشون رو باز کردند. اصطلاحا جنبش مردم Main Street یا خیابان اصلی در مقابل نخبگان Wall Street خیابانی که مهم‌ترین مراکز اقتصادی ایالات متحده در اون قرار داره.

در مورد دو جنبش اشغال وال‌استریت و تی‌پارتی، اینجا جاییه که شباهت‌ها به پایان می‌رسه و اهمیت ایدئولوژی‌های خواستگاه این دو جنبش خودش رو نمایان می‌کنه.

به طور مثال جنبش اشغال وال‌استریت منادی پوپولیسم چپ‌گرایانه‌ای تمام عیاره که تمرکزش بر روی حمایت از محرومان آمریکایی یا به قول فعالان این جنبش، ۹۹ درصدی‌ها در مقابل آنچه که آنها سیستم اقتصادی فاسد می‌خوانند بود. نخبگان واشنگتن و سرمایه‌داران وال‌استریت یا به اصطلاح یک درصدی‌ها.

در طرف دیگه،‌ جنبش تی-پارتی قراره داره که ریشه در ایدئولوژی محافظه‌کارانه داره. اگر چه فعالان تی-پارتی هم مخالفان دولت آمریکا هستند اما درباره‌ی اینکه «نخبگان فاسد» چه کسانی هستند نظری کاملا متفاوت دارند. فعالان تی‌پارتی می‌گن فقط این سرمایه‌داران وال‌استریت نیستند که باید به خاطر بدبختی مردم سرزنش بشن. اونها پا رو از این فراتر می‌ذارن و به نخبگان فرهنگی جامعه هم حمله می‌کنند. نخبگانی که سمبل اونها هالیوود، دانشگاهیان لیبرال و دموکرات‌ها هستند. تی‌پارتی این گروه‌ها رو کسانی می‌دونه که با نشر افکار به قول خودشون «غیر آمریکایی» باعث و بانی سیاست‌های مخرب دولتی هستند.

البته بسترهای جغرافیایی و مشکلات محلی هم نقش پررنگی در شکل‌گیری شخصیت جنبش‌های پوپولیستی بازی می‌کنند ولی در دنیایی که به طور فزاینده‌ای همه چیز در حال جهانی شدنه جنبش‌های پوپولیستی می‌تونن به سرعت با هم‌فکرانی از اقصی نقاط دنیا ارتباط برقرار کنن و خودشون رو بسط بدن. به طور مثال در اروپا و در پاسخ به بحران اقتصادی سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸ جنبش‌های پوپولیستی مشابه اشغال وال‌استریت شکل گرفتند. مثلا در یونان که اقتصادش در زیر بار این بحران به طور کامل نابود شد، حزب چپ گرای رادیکال سیریزا با برانگیختن طبقه‌ی محروم علیه نخبگان اقتصادی به روی کار اومد. این حزب بانک مرکزی اروپا و کمک‌های مالی بین‌المللی رو باعث و بانی مشکلات یونان معرفی می‌کرد و با این شعارها تونست تعداد کثیری از مردم یونان رو پشت سر خودش متحد کنه.

وقتی به یک رهبر پوپولیست فکر می‌کنید چه تصویری در ذهن‌تون میاد؟ احتمالا تصویر یک مرد کاریزماتیک و قدرتمند. با چند استثنای معدود، غریب به اتفاق رهبران پوپولیستی در چند دهه‌ی اخیر که موفق شدند توده‌ها رو بر علیه نخبگان برانگیخته کنند، مرد بودند و کاریزمای قدرتمندی داشتند.

یکی از روش‌هایی که این رهبران توده‌ها رو حول ایده‌های خودشون متحد می‌کنند، اتکا به رهبری فردگرایانه‌ست. این رهبران خودشون رو نماینده‌ی طبقه‌ی محرومی جا می‌زنند که توسط نخبگان سرکوب شدند. و بعد ادعا می‌کنند که فقط اونها، یعنی شخص جناب رهبر هستند که می‌تونن این توده‌ها رو از بند بردگی رها کنند. با این حال، اونها از همین ابزارهای رایج لیبرال دموکراسی برای روی کار اومدن استفاده می‌کنند. در واقع در لیبرال دموکراسی‌ها عصر حاضر، رهبری فردگرایانه همچنان نیروی محرک قدرتمندیه و راه برای حضور رهبران پوپولیستی در انتخابات همواره.

به طور مثال پوپولیست پرویی، آلبرتو فوجیموری از همین روش در دهه ۱۹۸۰ میلادی استفاده کرد. در اون زمان، پرو با شورش‌های کمونیستی و بحران اقتصادی فلج‌کننده‌ای دست به گریبان بود. در چنین شرایطی بود که آلبرتو فوجیموری که رگ و ریشه‌ش به ژاپن بر می‌گشت وارد میدان شد. او با رهبری فردگرایانه و کاریزماتیک خودش حملات شدیدی به نخبگان پرویی کرد و اونها رو عامل بحران‌های جاری معرفی کرد و گفت که خودش فردی از جنس مردمه. او حتی از ریشه‌های ژاپنی خودش هم به عنوان ابزاری برای معرفی خودش به عنوان فردی خارج از سیستم و نخبگان حاکم استفاده می‌کرد. شعار کمپینش هم گویا و بامزه‌ست:«رئیس‌جمهوری مثل شما»

او حزبی به نام «تغییر ۹۰» راه انداخت که مشخصا برای پیروزی در انتخابات سال ۱۹۹۰ تاسیس شده بود. در نهایت وقتی که موفق به پیروزی در انتخابات شد، ضعف‌های رهبری فردگرایانه‌ی فوجیموری خودش رو نشون داد. او مجبور شد به نمایندگان مجلس رشوه بده تا بتونه قوانین مد نظرش رو به تصویب برسونه. طولی نکشید که گند ماجرا دراومد و سقوط او آغاز شد و در نهایت هم مجبور به استعفا شد.

در بولیوی اما این رهبری فردگرایانه قدری موفق‌تر بود. دلیل این موفقیت این بود که رهبر پوپولیست این کشور یعنی اوو مورالس، با معرفی خودش به عنوان فردی برخواسته از میان بومیان بولیوی پا به میدان گذاشت و هم‌زمان خودش رو به یک حزب قدرتمند هم گره زد.حزبی به نام «جنبش حرکت به سوی سوسیالیسم». این حزب و مورالس هر دو ارتباطی سازمان‌یافته و مناسب با جنبش‌های پوپولیستی ضد نئولیبرالیسم و ضد تبعیض داشتند که از اوایل دهه‌ی ۲۰۰۰ در بولیوی پا گرفته بودند. از زمان انتخاب مورالس در سال ۲۰۰۶، رویکرد رهبری فردگرایانه‌ی مورالس و حزب قدرتمندی که او رو همراهی می‌کرد با اتکا به ریشه‌هایی که در جنبش‌های اجتماعی داشتند باعث شدند که مورالس در سال‌هایی ۲۰۰۹ و ۲۰۱۴ هم مجدد به عنوان رئیس‌جمهور بولیوی انتخاب بشه.

ولی یک رهبری پوپولیستی بودن اونقدرها هم که به نظر میاد آسون نیست. او باید هم‌زمان افسار خواسته‌های مردم رو در دست داشته باشه و در عین حال نماینده‌ی اون خواست‌ها هم باشه. او باید بتونه مردم رو قانع بکنه که جزئی از نخبگان نیست و از جنس خودشونه. این نیازمند توانایی رهبری فوق‌العاده‌ایه و مردم باید او رو به عنوان رهبری قدرتمند بپذیرند.

همچنین او باید بتونه خودش رو مستقل از ساختار جاری قدرت نمایش بده و به مردم نشون بده که هر چیزی دلش بخواد می‌تونه بگه. به این ترتیب او خودش رو از محدودیت‌های جاری که سیاست‌مداران جریان اصلی گرفتارش هستند رها می‌کنه. بامزه‌ست که هم‌زمان با تهیه‌ی متن این اپیزود پادکست مختصر و مفید، ویدیویی از دانلد ترامپ منتشر شد که با الفاظی بی‌سابقه از پاچه‌خواری جو بایدن برای باراک اوباما می‌گه:

البته من با «پاچه‌خواری» خیلی عبارتی که آقای ترامپ استفاده کرد رو تخفیف دادم. اما به هر حال، این روشیه که رهبران پوپولیست استفاده می‌کنند تا به هواداران‌شون نشون بدن که اراده‌ی سیاسی‌شون بسیار قدرتمنده و آماده‌اند که نرم‌های سیاسی رو بشکنند و این طوری نشون می‌دن که جزئی از مردم هستند.

اما حرف زدن کافی نیست. برای همینه که رهبران پوپولیستی باید نشون بدن که مرد عمل هم هستند. اونها هیچ شرمی از این ندارند که بر خلاف نظر کارشناسان عمل کنند و به این ترتیب نشون بدن که مرد گرفتن تصمیمات دشوار هستند.

پوپولیسم عمدتا در زمانه‌ی عدم قطعیت سیاسی سر بلند می‌کنه و رهبران سیاسی از وضعیت ناامنی استفاده می‌کنند تا اقدامات خودشون رو برجسته کنند.

از اونجایی که اغلب رهبران پوپولیست مرد هستند، اونها اغلب با تکیه بر مردانگی خودشون قدرت‌نمایی می‌کنند. به طور مثال، بعد از اینکه رهبر پوپولیست ایتالیا یعنی سیلیو برلوسکونی به حامله کردن یک دختر بسیار بسیار جوان‌تر از خودش متهم شد اون در بیانیه‌ای شوکه کننده به جای تکذیب این اتهامات گفت که ممکنه این خبر درست باشه چون زنان بسیاری هستند که مایلند از او بچه‌ای داشته باشند. این رهبران برای تاکید بیشتر بر مردانگی خودشون از ادبیات چاله‌میدونی استفاده می‌کنند و حرف‌هایی رو در منظر عموم می‌زنن و از الفاظی استفاده می‌کنند که آقایون اغلب در جمع‌های خصوصی‌شون ازش استفاده می‌کنند.

شاید فکر کنید استفاده از این الفاظ قاعدتا باید برای یک سیاست‌مدار مخرب باشه، اما تجربه نشون داده که برعکس، این الفاظ درشت و اغلب جنسیت‌زده هرچند بسیاری رو شوکه و آزرده می‌کنه اما در نهایت تصویر «مردی از جنس مردم» رو از رهبر پوپولیست در اذهان عمومی به جای می‌ذاره.

دست آخر اینکه یک رهبر پوپولیستی باید کاریزماتیک باشه و قدرت شخصیت و فردی خودش رو به نمایش بگذاره. کاریزما، به قول ماکس وبر جامعه‌شناس آلمانی یک «هدیه‌ی الهی» است و در واقع راهی برای اثبات این ادعا به مخاطبه که فرد به طور کامل خودش رو وقف اراده‌ی مردم کرده. به عبارت دیگه، رهبران پوپولیست به کاریزمای شخصیتی‌شون نیاز دارند تا به مردم نشون بدن اونها یگانه نجات‌بخشی هستند که می‌تونن اونها رو از بحران‌ها نجات بدن و به سوی رستگاری ببرن.

در حالی که کشورهای غربی به طور فزاینده‌ای خیزش‌های پوپولیستی رو تجربه می‌کنند، درک این نکته که این این رویکردها ابتدا به ساکن چطور فعال می‌شن اهمیت بیشتری پیدا می‌کنه. بدیهیه که نخستین دلیل اقبال به پوپولیست‌ها، شکست احزاب و ساختارهای سیاسیه. تازه‌ترین نمونه‌های رویکردهای پوپولیستی در غرب در پس بحران اقتصادی سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸ سربلند کردند.

وقتی رای‌دهندگان احساس کنند سیاست‌مداران منتخب‌شون اونها رو رها کردند، پوپولیست‌ها به راحتی می‌تونن اونها رو به سمت خودشون جذب کنند. برای مثال، وقتی نخست‌وزیر سوسیال دموکرات یونان جورجیو پاپاندرو، در پی بحران اقتصادی تصمیم به تصویب سیاسیت‌های ریاضت اقتصادی گرفت، کسانی که به او رای داده بودند احساس کردند حزبی که با رای اونها سر کار اومده بهشون خیانت کرده. این بستری حاصل‌خیز برای جنبشی پوپولیستی فراهم کرد که در نهایت منجر به انتخاب حزب سیریزا شد که حزبی رادیکال، چپ‌گرا و ضد ریاضت اقتصادی بود.

رسانه‌های جریان اصلی هم یکی دیگر از کلیدهای پوپولیسم هستند. به طور مثال در فنلاند و در سال ۲۰۱۱ حزب True Finns یا فندلاندی‌های واقعی موفق شد ۱۹ درصد آرا رو به خودش اختصاص بده. این اتفاق اون هم در کشوری که خیلی کم از بحران اقتصادی متاثر شده بود همه رو شگفت‌زده کرد. این اتفاق در پی اون رخ داد که رسانه‌ها به افشای فسادهای گسترده‌ی اقتصادی در حزب حاکم پرداختند. True Finns از این فرصت استفاده کردند و توجهات رسانه‌ای رو به سمت خودشون کشوندند. با این کار اونها سیاست‌های ضد مهاجرتی خودشون رو به اخبار رسوایی‌های اقتصادی حزب حاکم گره زدند و روایت تازه‌ای از بحران سیاسی جاری خلق کردند. و در واقع اونها به طرز زیرکانه‌ای زمین بازی رو به نفع خودشون تغییر دادند و در این میان رسانه‌های فنلاند در گسترش پیام حزب بسیار موثر بودند.

حالا سوالی که پیش میاد اینه که چطور می‌شه یک جنبش پوپولیستی رو میانه‌رو کرد و یا حتی معکوس کرد؟

در مورد فنلاند، رسوایی فساد با نحوه‌ی مواجهه‌ی نظام مستقر تشدید شد. اونها هیچ تلاشی نکردند که دست کم به رای‌دهندگان‌شون نشون بدن که مشغول تحقیقات در زمینه‌ی فساد هستند. چنین رویکردی، به تقویت این ادعا منجر شد که ساختار حاکم در واقع همگی متشکل از نخبگانی همگن هستند که تمام تلاش‌شون در راستای منافع خودشونه. این بی‌تفاوتی نخبگان، مثل ریختن نفت بر روی آتش پوپولیسم عمل کرد.

آنچه که احزاب مستقر باید در چنین مواقعی انجام بدن اینه که ضعف‌ها و شکست‌های خودشون رو بپذیرند و در مواجهه با این شکست‌ها صادق باشند. اون‌ها هم‌زمان با نمایش موفقیت‌هاشون، در مواقع بحران باید شفاف و مسئولانه رفتار کنند. به علاوه، سیاست‌مداران ساختار حاکم باید سعی کنند به سوالاتی که رهبران پوپولیستی در جامعه خلق می‌کنند جواب بدن. احزاب جریان اصلی باید به جای نادیده‌گرفتن احساسات پوپولیستی، چه در حرف و چه در عمل نیازهایی که رای‌دهندگان رو به سمت پوپولیست‌ها می‌کشونه رو مورد خطاب قرار بدن. این کار می‌تونه حتی با ائتلاف کردن با احزاب پوپولیستی در تشکیل دولت باشه. روشی که تا حد زیادی به رای‌دهندگان این اطمینان رو می‌ده که احزاب مستقر به خوبی نیازها و اراده‌ی مردم رو درک می‌کنند. واقعیت اینه که اگر رویکردهای پوپولیستی در جامعه‌ای فعال بشن، معکوس کردن اونها اگر نه غیر ممکن اما کاری بسیار دشواره.

به پایان اپیزود دهم پادکست مختصر و مفید رسیدیم. منبع این اپیزود هم مثل اغلب اپیزودهایی که تا اینجا شنیدید کتابی از مجموعه‌ی A Very Short Introduction بود به نام Populism. کتاب در سال ۲۰۱۷ منتشر شده و دو تا نویسنده داره. یکی از اونها آقای کاس ماده استاد علوم سیاسی در دانشگاه جورجیا است. ایشون به طور خاص تمرکز بر افراط‌گرایی و پوپولیسم در اروپا و آمریکا دارند و ازشون سخنرانی‌ها و مقالات متعددی روی وب می‌تونید پیدا کنید. نویسنده‌ی دیگه‌ی کتاب آقای کریستوبل رُویرا کالتواسر هستند که استاد علوم سیاسی در دانشگاه دیگو پورتالس شیلیه.

متن این اپیزود رو به همراه لینک‌هایی در داخل متن برای توضیحات بیشتر می‌تونید در وبسایت ardeshirtayebi.com پیدا کنید. همونجا می‌تونید در مورد محتوای این اپیزود و یا به طور کلی درباره‌ی پادکست مختصر و مفید نظر بدید و راه‌های تماس با من رو هم پیدا کنید.

ممنونم که تا اینجا به پادکست گوش کردید. اگر از این اپیزود خوشتون اومده و چیز جالبی براتون داشته لطفا اون رو به یک دوست‌تون که فکر می‌کنید این موضوع براش ممکنه جالب باشه معرفی کنید تا تعداد بیشتری با این پادکست آشنا بشن. اگر دوستتون با اپلیکیشن‌های شنیدن پادکست آشنایی نداره خودتون گوشیش رو بگیرید و بهش یاد بدید که شنیدن پادکست از این اپلیکیشن‌ها چقدر ساده‌ست.

من اردشیر طیبی هستم و آنچه که می‌شنیدید دهمین اپیزود پادکست مختصر و مفید بود.

اپیزود دهم: پوپولیسم

در اپیزود دهم پادکست مختصر و مفید، از جهان‌بینی پوپولیستی و روش‌هایی که پوپولیست‌ها برای روی کار آمدن استفاده می‌کنند خواهید شنید. همچنین مشخصات یک رهبر پوپولیستی و مثال‌هایی از اون‌ها رو می‌شنویم.

منبع:

Populism; by Cas Mudde & Cristobal Rovira Kaltwasser

برای دریافت متن این اپیزود و همچنین مطالب تکمیلی به وبسایت www.ardeshirtayebi.com سر بزنید.

Leave a reply:

Your email address will not be published.

Site Footer