نویسندهی منبع این اپیزود پادکست مختصر و مفید، آقای کنِت والتز، وقتی در سال ۱۹۵۹ کتابش رو داد بیرون که جنگ سرد حضور پررنگی در اذهان عمومی داشت و همزمان دانشگاهیان متعددی، در پی تئوریپردازی برای یافتن ریشههای جنگ بودند تا بتونن از نابود شدن کره زمین با سلاحهای اتمی جلوگیری کنند.
حالا اگرچه آتش جنگسرد از بین رفته و ما مدتهاست که جنگی جهانی ندیدیم، اما جنگهای متعددی در سراسر دنیا برقراره و اغلبشون هم چشمانداز روشنی برای پایان ندارند. بنابراین سوالی که کنت والتز و سایر متفکران دهه ۵۰ و ۶۰ باهاش روبرو بودند همچنان برقراره: چرا انسان همنوعان خودش رو اون هم در مقیاسهای صد هزارتایی و حتی میلیونی میکشه؟ آیا راهی هست که بشه جلوی این اتفاق رو گرفت؟
کتاب «انسان، حکومت و جنگ» جواب این سوال رو با کنکاش در ایدههای متفکرین در طول تاریخ بررسی میکنه و اونها رو در سه گروه اصلی دستهبندی کرده:
گروه اول: طبیعت و ذات انسان
گروه دوم: ساختار داخلی حکومتها
گروه سوم: ساختار آشفتهی روابط بینالملل
کنجکاوی من در این اپیزود پادکست مختصر و مفید معطوف به جنگه و سعی میکنم با استفاده از کتاب آقای والتز جواب این سوال رو دنبال کنم که چرا ما انسانها با هم میجنگیم؟
آنچه که در این اپیزود خواهید شنید پاسخهای مختصری به این سوالاته که چرا ذات انسان ریشهی همهی اشرار جهان نیست، چرا نه سوسیالیستها و نه لیبرالها نمیتونن راهحلی برای صلح ارائه بدن و دست آخر اینکه چرا تا کنون هیچ درمانی برای جنگ پیدا نشده.
من اردشیر طیبی هستم و این اپیزود پانزدهم پادکست مختصر و مفیده.
—
هر کسی نظر خودش رو دربارهی اینکه چه چیزی باعث شروع یک جنگ میشه داره: بحران اقتصادی، رژیمهای خودکامه، ولع قدرت در حکام و امثالهم. برای یک گروه که آقای والتز اسمشون رو متفکرین گروهاول میذاره، جنگ نتیجهی مستقیم ذات انسانه. اما همهی این متفکرین لزوما تعریف یکسانی از «ذات انسان» ندارند و همین اونها رو به دو زیرگروه دیگه یعنی خوشبینها و بدبینها تقسیم میکنه.
خوشبینها میگن ذات انسان انعطافپذیر و قابل بهبوده و در نتیجه آموزش رو دوای جنگ میدونن. از نظر اونها ما اگر بدونیم، نمیجنگیم و برای اینکه جنگ رو از کره زمین محو کنیم باید هر چه بیشتر در آموزش به جوامع کوشا باشیم.
در حالی که خوشبینها سابقا مذهب و آموزههای اخلاقی حاصل از اون رو به عنوان آموزشی که انسان لازم داره در نظر میگرفتند، اما حالا خوشبینهای مدرنتر یا همون دانشمندان علومرفتاری جای اونها در مطالعهی رفتار انسان گرفتند. هدف اونها، یافتن متدهای آموزشی و فرمهای سازمانهای اجتماعیای است که مانعی بر سر راه رفتار پرخاشگرایانهی انسان بشه.
به طور مثال، در زمانهی جنگ جهانی اول روانشناس انگلیسی به نام J.T MacCurdy روانپزشکی پیشگیرانه که در واقع روشی برای سنجش سلامت روانی افراد بود رو سرآغازی برای رسیدن به صلح جهانی میدونست. یا Margaret Mead انسانشناس مشهور آمریکایی معتقد بود بررسی انسانهای نخستینی که با صلح در کنار هم زندگی میکردند میتونه کمک کنه تا انسان امروزی از جنگ دور بشه.
در مقابل این خوشبینها، افراد بدبینی هم هستند که معتقدند ذات انسان غیرقابل تغییر و اساسا شره. به همین دلیله که ما راهی به جز ایجاد یک مانع بیرونی برای پیشگیری از جنگ نداریم.
مثلا آگوستین قدیس که از فلاسفهی مشهور و تاثیرگذار قرون وسطی بود، میگفت در غیاب قدرت، انسانها همدیگه رو اینقدر میکشند که نسل انسان منقرض خواهد شد. یا اسپینوزا فیلسوف هلندی قرن هفدهمی معتقد بود موتور محرک انسان منطق نیست، بلکه هیجان و احساساتشه. به همین دلیله که ما لازم داریم تا راهی برای سرکوب احساساتمون پیدا کنیم.
خلاصه اینکه هم خوشبینها و هم بدبینها دست کم بر روی دلیل وقوع جنگها توافق دارند و اون رو ذات انسان میدونن، اما چیزی که درش اختلاف نظر دارند راه علاجشه. در حالی که متفکرین خوشبین گروه اول در تلاش برای یافتن راهی هستند که خصوصیات انسانی ما رو در رسیدن به همزیستی اجتماعی صلحآمیز تقویت کنند، گروه دوم میخوان افساری پیدا کنند تا با اون بتونن طبیعت انسان رو مهار کنند و به کنترل در بیارن.
—
از یک نظر این بدیهی به نظر میاد که ریشهی برخوردها، خشونت و جنگ خودبینی و خودخواهی نهفته در ذات انسانه و از طرف دیگه هم میشه گفت خوبیهایی هم در وجود ما انسانها هست که همون هم میتونه ضامن صلح باشه. راستش اصلا وقتی به فرصتهایی که انسان برای آتشافروزی داره نگاه میکنیم، مقدار جنگها و جنایاتی که اتفاق میافته در مقابلش ناچیز به نظر میاد و حتی شاید بشه از این نتیجه گرفت که طبیعت انسان اساسا صلحجو و مبتنی بر خیره.
اما مشکل اصلی که در نظریهی خوشبینها وجود داره اینه که حتی اگر بشه یک نفر، صد نفر یا حتی میلیونها نفر رو از طریق آموزش و پرورش تغییر داد همچنان میلیونها نفر دیگه هستند که باید سراغشون رفت. و اساسا هم ساخت و اجرای یک برنامهی جهانی بازآموزی انسانها غیر ممکنه چون آموزش نه سریعه و نه چندان موثر. Kurt Lewin کرت لوین روانشناس آلمانی-آمریکایی میگه:«اینکه جامعه بتونه آموزش و پرورش رو تغییر بده خیلی آسونتر از اینه که آموزش و پرورش جامعه رو تغییر بده»
مشکل دیگهی نقطهنظر خوشبینها اینه که در عمل راههای بسیار متنوعی برای ایجاد نظم جهانی وجود داره؛ چه از طریق سلطه، چه از طریق مذهب و یا فدرالیسم جهانی، و همهی اینها تبعات یکسانی دارند: همه میگن که فقط یک عقیده، یک فرم حکومت و یا یک فلسفه هست که میتونه جهان رو از جنگ نجات بده. اما از اونجایی که درکهای متفاوت و متعددی از جهان ایدهآل وجود داره، خود همین هم میتونه محل مناقشه باشه که کدوم متد رو بالاخره باید اعمال کرد.
اما مهمترین اشکال نظریهی خوشبینها این چیزها نیست؛ بلکه اینه که اونها ریشهی جنگ رو صرفا در ذات انسان جستجو میکنند.
دانشمندان علوم رفتاری و صلحطلبان، حتما میتونند در رسیدن به صلح جهانی موثر باشند. چون اونها در واقع بانیان توسعهی شجاعت صلحطلبی در انسانها، خلق ایمان و تقویت شخصیت لازم برای مقابله با رفتارهای خشونتآمیز هستند. اما اونها نقش و توان چهارچوبهای سیاسی در تهییج یا ممانعت از خشونت رو دست کم میگیرند.
و صد البته این که، در نظر گرفتن ذات انسان ضروریه چون به ما کمک میکنه نواقص جوامع و ساختارهای سیاسی-اجتماعی رو بهتر درک کنیم و بتونیم بهترین راه رو برای تعامل با اون پیدا کنیم.
—
در حالی که گروه اول متفکرین که صحبتشون شد، دلیل جنگ رو در ذات انسان جستجو میکنند، متفکران دیگری هم هستند که ریشهی جنگ رو در ساختار داخلی حکومتها میبینند. اونها معتقدند که اگر و تنها اگر ساختار حکومتی مناسبی در سراسر جهان مستقر باشه، میشه صلح جهانی رو تضمین کرد. اما مثل گروه اول، تمام متفکرین گروه دوم رو هم نمیشه یک کاسه در نظر گرفت و در واقع به دو گروه اصلی تقسیم میشن: لیبرالها و سوسیالیستها.
متفکرین لیبرال بر منافع بازار آزاد، تمرکززدایی و رهایی از قوانین دولتی پافشاری میکنند. اونها معتقدند که این اقدامات با تامین نیازهای شهروندان، جلوی برخوردهای آتی رو خواهد گرفت.
مظهر این عقیده هم آدام اسمیت، اقتصاددان اسکاتلندیه که میگفت بیطرفی در بازار و رهایی بازار از قوانین حکومتی، به یک نظم اجتماعی منجر میشه که همین نظم ضامن رفاه عمومی خواهد بود.
لیبرالها همین الگو رو در روابط بینالملل هم میبینند. اونها میگن تجارت آزاد بین کشورها احتمال جنگ رو کم میکنه، چون منافع اونها چنان به وسیلهی معاهدات تجاری با هم گره میخوره که خسارت جنگ رو بسیار سنگین میکنه و از طرف دیگه منافع صلح رو در نظر اونها پررنگتر و جذابتر جلوه میده.
ناگفته پیداست که سوسیالیستها با این نظر کاملا مخالفند.
اونها میگن بازار آزاد کشورها رو به سمت درگیریهای داخلی و جنگهای خارجی پیش میبره. کارل مارکس و فردریش انگلس معتقد بودند که نظام سرمایهداری باعث ایجاد نبرد طبقاتی در بین طبقهی پرولتاریا و بورژوا خواهد شد و طبقهی پرولتاریا رو به سمت کنترل ابزار تولید و طبقهی بورژوا رو به تلاش برای حفظ سلطه خواهد کشوند.
این نبرد طبقاتی که در دل حکومتها شکل میگیره، تجلی خودش رو در جنگ خواهد دید چون رهبران حکومت سرمایهداری تلاش میکنن تا منافع طبقهی بوروژوازی رو حفظ کنند و تقاضای پرولتاریا برای زندگی در صلح و نظم رو نادیده بگیرند.
نمود عینی این تضاد منافع هم جاییه که اگر منافع بورژوازی یک حکومت ایجاب کنه که باید با کشور دیگه وارد جنگ بشه، این پرولتاریا هستند که به جبهههای نبرد اعزام خواهند شد. و برای حفظ این قدرت، دولتها از جنگ به عنوان زمینهای برای افزایش مالیات و تشدید کنترل بر پرولتاریا استفاده میکنند.
از این رو متفکرین سوسیالیست نتیجه میگیرن که با نابودی نظام سرمایهداری و بسط جهانی سوسیالیسم، جنگ از روی زمین محو خواهد شد.
—
جان استوارت میل یکی از مشهورترین متفکرین لیبرال و از برجستهترین فلاسفهی تاریخ، معتقد بود که آزادی تنها سرچشمهی یک زندگی با کیفیته. از این گذشته، او معتقد بود تمایلات شخصی افراد برای ارتقاء کیفیت زندگی شخصیشون در نهایت به افزایش کیفیت زندگی عموم منجر میشه. به همین دلیل، نباید هیچ مانعی بر سر راه رفتارهای فردی باشه و همین هم ما رو در نهایت به صلح خواهد رسوند.
اما اگر اینجوریه پس چرا دولتهای لیبرال هم وارد جنگ میشن؟ کتاب میگه دلیلش اینه که تمنای فردی آدمها برای صلح، لزوما در دولتها نمایندگی نمیشه و به تبع اون جایی در تصمیمات حکومتی هم نداره.
یک ایراد دیگهی خط فکری لیبرال وقتی مشخص میشه که این سوال رو ازشون بپرسیم: آیا اگر یک دولت غیردموکراتیک تهدیدی برای صلح جهانی باشه، حکومتهای لیبرال باید مداخله کنند و با او درگیر بشن؟ و اگر نکنن، آیا این رفتاری بر خلاف عقایدشونه؟
بر مبنای همین سوال، متفکرین لیبرال دو مکتب فکری رو توسعه دادند: اولی طرفداران مداخله و دیگری مخالفان مداخله در امور سایر کشورها.
ماتزینی مداخلهجو و وطنپرست ایتالیایی، معتقد بود که اگر جایی دموکراسی در خطر باشه حکومت باید مداخله کنه و خیرخواهی صلحطلبیای که پشت ایدهی مخالفان مداخله هست در عمل فقط باز کردن راه پیروزی برای اشراره.
اما کسانی که به مداخله اعتقادی ندارند میگن، ممکن نیست که بشه از راه جنگ ساختار حکومتی رو خلق کرد که به صلح منجر بشه. مهمترین دلیلش هم اینه که هیچ توافق بینالمللی بر سر اینکه یک حکومت ایدهآل چیه وجود نداره. این یعنی نبرد بین دموکراسی و دیکتاتوری، و بین سلطنت و سوسیالیسم همیشه وجود خواهد داشت و مداخله کردن فقط باعث بیشتر شدن خسارت میشه و فایدهی دیگهای نداره.
مخالفان مداخلهجویی Woodrow Wilson یکی از رئیسجمهورهای آمریکا رو به عنوان مثال مطرح میکنن. او که یکی از مدافعین سرسخت مداخله بود، استدلال میکرد که جنگ تنها وقتی قابل توجیه است که برای برقراری صلح و عدالت باشه، و نه برای موازنهی قدرت. اما مساله اینجاست که حتی اگر بپذیریم میشه برای جنگ دلایل خوبی پیدا کرد، کی میتونه ادعا کنه اون دلایل خیر هستند یا شر؟
—
کارل مارکس و پیروانش رویای بزرگی داشتند: آنها باور داشتند که با پیروزی جهانی سوسیالیسم، دولت-ملتها از بین خواهند رفت و جنگ رو هم با خودشون محو خواهند کرد.
اما انترناسیونال دوم، سازمان بینالمللی که احزاب سوسیالیست در ۱۸۸۹ شکل دادند، از خلق یک اتحاد بینالمللی و برقراری صلح در طول جنگجهانی اول عاجز بود. چه شد که اینطور شد؟
کتاب میگه یکی از دلایلش این بود که هر حزب سوسیالیستی به جای اینکه به منافع سازمان فکر کنه به منافع خودش فکر میکرد. برای مثال، بزرگترین حزب سوسیالیست وقت یعنی German Party اصلا نه فقط با جنگ مخالف نبود بلکه مستقیما در آتش میدمید و از جنگسالاران حمایت میکرد؛ رفتاری که با مخالفت شدید سایر احزاب سوسیالیست در کشورهای دیگه مواجه شد.
دلیل دیگه این بود انترناسیونال قبل از اینکه حتی جنگ شروع بشه یک راهحل صلح ارائه کرد که در اون جنگی که به قصد دفاع باشه رو جایز دونست. حتما میدونید که تمام طرفهای درگیر در جنگجهانی اول معتقدند که حضورشون در اون جنگ در واقع دفاع مشروع بوده و همچنان بر سر اینکه چه کسی جنگ رو آغاز کرد اختلاف نظر وجود داره.
اینجوری شد که وقتی به سال ۱۹۱۵ رسیدیم، سوسیالیستها چارهای نداشتند جز اینکه بپذیرند عقایدشون دربارهی اتحاد جهانی توهمی بیش نیست.
کتاب میگه سوسیالیستها توی همون تلهای افتادند که لیبرالها افتاده بودند: اونها باور داشتند که تعدد احزاب، منطقا باید اونها رو به بهترین نتیجهی ممکن برسونه و کمکشون کنه تا بر اختلافاتشون فائق بشن. اما وقتی جنگجهانی اول رسید و سوسیالیستهای آلمان، فرانسه و بریتانیا با گلولههایی که از سمت همقطارانشون میومد مواجه شدند، ناچار باید از رویای سوسیالیسم جهانی دست میکشیدند.
اگر چه، یک واقعیت دیگه رو هم نباید فراموش کنیم. همچنان نمیشه با قطعیت گفت که آیا برقراری سوسیالیسم جهانی میتونه مانع جنگ بشه یا نه، چون چنین نظامی تا به حال بر جهان مسلط نشده. اما، تجربیات گذشته نشون میده که احتمال شکست چنین رویکردی بسیار بالاست.
—
گفتم که کتاب متفکرینی که ادعای کشف اکسیر صلح رو دارند در سه دسته تقسیم میکنه؛ دستهی اول کسانی بودند که دلایل جنگ رو در ذات بشر یافته بودند و براش دنبال درمان میگشتند، دستهی دوم ریشههای جنگ رو در ساختار داخلی حکومتها جستجو میکردند و حالا برسیم به سومین دسته از متفکرین که دلیل اصلی جنگ رو در ساختار آشفتهی روابط بینالملل میبینند. بر اساس نظر این گروه سوم، صحنهی بینالمللی متاثر از هرج و مرج و بیقانونی کشورهاییه که فاقد نیروی نظامی هستند و بنابراین بستر مناسبی برای برخوردها به حساب میان.
در نظر اونها، دولتهای مسلط جهان همان چیزی هستند که تامس هابز فیلسوف انگلیسی اون رو «افرادی در وضع طبیعی» خطاب میکرد. یعنی اونها رو نمیشه با قانون، نهادهای بالادستی و یا برتری مشترک مهار کرد و هابز معتقده همین نکتهست که در نهایت برخورد و خشونت رو ناگزیر میکنه.
در حالی که افراد تک تک باید برای بقا با هم همکاری کنند، دولتها اونقدر مستقل هستند که لزومی برای این همکاری پیدا نکنند.
ژان ژاک روسو فیلسوف سوئیسی، قدری بیشتر روی این موضوع عمیق میشه. او میگه دلیل اینکه دولتها با هم همکاری نمیکنند اینه که اونها دقیقا همونقدر غیرمنطقی رفتار میکنند که افراد در مواجهات انفرادی از خودشون بیمنطقی نشون میدن. مثل هر تقابل فردی که در جهان پیش میاد، دلیل برخورد دولتها هم اینه که منافع یک طرف با منافع طرف دیگه در تضاد قرار میگیره.
روسو با یک مثال، تصویر بهتری از استدلال خودش به ما میده:
پنج انسان گرسنه رو تصور کنید که تصمیم میگیرن با همدیگه یک گوزن رو شکار کنند. اونها تصمیم میگیرن با هم این کار رو بکنن چون شکار گوزن اینطوری راحتتره و از طرف دیگه گوزن هم اونقدر بزرگ هست که هر پنجتاشون رو سیر کنه. راه میافتن میرن برای شکار و سر راه یکی از اونها خرگوشی میبینه و تصمیم میگیره اون خرگوش رو تنهایی شکار کنه چون طبیعتا شکار خرگوش خیلی کم دردسرتره اما اونقدری هم بزرگ نیست که همه رو سیر کنه و فقط به درد شکم خودش میخوره. وقتی نیاز این فرد برطرف بشه، او از گروه کنار میکشه و تمام پروژهی شکار گوزن رو خراب میکنه، چون ۴ نفر برای شکار گوزن کافی نیست.
دلیل دیگری که این گروه سوم از متفکرین معتقدند هرج و مرج بر جهان چیره شده اینه که روابط بینالملل مثل یک بازی استراتژیکی عمل میکنه که هیچ قانون مکتوبی نداره. آزادی عمل هر حکومتی با اعمال سایر حکومتها محدود میشه. و اگر استراتژی هر کسی مبتنی بر استراتژی سایرین باشه، هیتلرهای جهان خیلی راحت میتونن راهشون رو پیدا کنند: این سلطهجوترین و پرخاشگرترین حکومتها هستند که برای دولتهای صلحجو تعیین تکلیف میکنند.
—
دست آخر، نویسنده میگه رسیدن به دولتی جهانی غیرممکنه. متفکرینی که در گروه سوم دستهبندی شدند، رویاشون اینه که هرج و مرج دنیا رو با خلق دولتی جهانی به نظم در بیارن. اما چنین دولتی تنها در حالتی میتونه به وجود بیاد که هدف تمام حکومتهای دنیا حفاظت از خودشون باشه. حتی اگر تمام حکومتها روی این مبنا توافق داشته باشند، که میدونیم ندارند، دولتی جهانی با مسائل بنیادینی روبرو خواهد شد.
مهمترین مشکل اینه که چنین دولتی نمیتونه قوانین خودش رو با راهی به جز خشونت به دولتهایی که ازش سرپیچی میکنن اعمال کنه. و همانطور که وقتی دزد به کسی میزنه اون فرد انتظار داره پلیس به کمکش بیاد، حکومتی که تحت حمله قرار گرفته هم از جامعه بینالمللی درخواست کمک میکنه. و تجربه نشون داده چنین مداخلهی خشونتآمیزی در واقع دامن زدن به چرخهی معیوب انتقامجوییه.
اشکال دیگه اینه که تضمینی نیست تا رهبران چنین دولتی همیشه به منافع کشورهای تابعشون پایبند باشن. این احتمال رو نمیشه نادیده گرفت که رهبران دولتی جهانی، تصمیماتشون رو بر مبنای منافع شخصی و یا نفوذ حکومتهای قدرتمند خواهند گرفت.
آقای کنت والتز در پایان میگه اگر چه رسیدن به یک دولت تماما جهانی غیر ممکنه، اما این ضرورت داره که تلاش کنیم چهارچوب سیاسی بینالمللی با یک نظام قضایی الزامآور خلق کنیم که بتونه تا جای ممکن نظم رو در جهان تضمین کنه. هر چند به هر حال، مقابلهی دولتها همیشگی و پیشگیری از جنگ غیر ممکنه.
—
به پایان اپیزود پانزدهم پادکست مختصر و مفید رسیدیم. موضوعات بسیاری در دنیا هست که همواره کنجکاوی من رو تحریک میکنه و دوست دارم قدری راجع بهشون بدونم. هر کدوم از این موضوعات، مشابه آنچه که در همین اپیزود شنیدید، میتونن بخش بسیار بسیار کوچکی از علوم مختلف باشن و بشه سالها راجع بهشون تحقیق و مطالعه کرد. اما من و شما به عنوان شهروندان عادی نه وقت این رو داریم که بخوایم عمرمون به پای مطالعهی روابطبینالملل بذاریم و نه شاید انگیزهش رو داشته باشیم اما به هر حال میل به اندکی دانستن و کنجکاوی کردن رو هم نمیتونیم نادیده بگیریم. مختصر و مفید یک چنین پادکستیه. خواهش من از شما اینه که اگر آنچه که در این پانزده اپیزود شنیدید برای شما جالب توجه بوده اون رو به دوستانی که فکر میکنید ممکنه برای اونها هم جالب باشه معرفی کنید. متن تمام اپیزودهای پادکست مختصر و مفید رو میتونید در وبسایت ardeshirtayebi.com پیدا کنید. من سعی میکنم در میان متنهای هر اپیزود لینکهایی برای توضیحات بیشتر هم بگذارم تا مراجعه به وبسایت و مطالعهی اون متنها هم ارزشافزودهای برای مخاطب داشته باشه.
در پایان این اپیزود یک بار دیگه میخوام از محمدعلی طائبی تشکر کنم که با لطف بیدریغ خودش وبسایت و سرویس میزبانی این پادکست رو سامان داده.
من اردشیر طیبی هستم و آنچه که میشنیدید اپیزود پانزدهم پادکست مختصر و مفید بود.
۱ comments On اپیزود پانزدهم: جنگ
با سلام سپاس از پادکست مختصر و مفید. خیلی جالب است . من هم خودم دنبال میکنم و هم به دوستانم پیشنهاد دادم. موفق باشید